اسیب شناسی فک و فامیل

خاله   

معنای لغوی: خواهر مادر  

معنای استعاره ای: هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد . 

نقش سمبلیک: یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما ابنبات و لباس می خرد . 

غذای مورد علاقه: اش کشک. 

زیر شاخه ها : شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است. دختر خاله پسر خاله: 

همبازی دوران کودکی که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا باهاش ازدواج می کنید اما عاشق یکی دیگه هستید. 

مشاغل کاذب: خاله زنک بازی ؛ خاله خانباجی   

چهره های معروف: خاله خرسه ؛ خاله سوسکه . 

داشتن یک خاله مجرد در کودکی از جمله نعمات خداوندی است.

 

انواع زنها....

زنها مثل اطو هستند هم مصرفشان بالا است هم زود داغ می کنند . 

زنها مثل پیاز هستند ظاهر حساس و ظریفی دارند اما باطنشان اشک ادم رو در می اورد. 

زنها مثل سکوت هستند با کوچکترین حرفی می شکنند. 

زنها مثل چراغ راهنمایی هستند هر چقدر هم با انها حرف بزنی باز هم مرتبرنگ عوض می کنند. 

زنها مثل عینک دودی هستند با هر دو؛ دنیا را تیره و تار می بینی. 

زنها مثل ظرف سفالی هستند بدون رنگ و لعاب جلوه ای ندارند. 

زنها مثل کامپیوتر هستند یک بار خودش را می گیری و یک عمر لوازم جانبی ان را. 

زنها مثل کیک خامه ای هستند با نگاه اول طرفش می روی اما کمی بعد دل ادم را میزند. 

زنها مثل زیر شلواری هستند مردها با هیچکدامشان جرات نمی کنند به بازار بروند. 

زنها مثل بچه ها هستند تا وقتی که ساکتند خوبند . 

زنها مثل هواپیما هستند رو زمین به هیچ دردی نمی خورند. 

زنها مثل الکل هستند دیر بجنبی همه پولهای جیبتون رو می پرونند.

وقتی کسی را دوست دارید ....

حتی فکر کردن به او باعث شادی و ارامشتان می شود . 

در کنار او که هستید احساس امنیت می کنید . 

حتی با شنیدن صدایش ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید . 

زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید . 

تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است. 

شادی اش برایتان زیبا ترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا است . 

حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوار است . 

شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید . 

حاضرید برای خوشحالی اش دست به هر کاری بزنید. 

هر چیزی را که متعلق به اوست دوست دارید . 

در مواقعی که به بن بست می رسید با صحبت کردن با او به ارامش می رسید . 

برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید . 

حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید. 

به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید . 

حاضرید به هر جایی بروید فقط او در کنارتان باشد. 

ناخود اگاه برایش احترام خاصی قائل هستید. 

تحمل سختی ها برایتان اسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شود. 

او برای شما زیبا ترین و بهترین خواهد بود اگر چه در واقع چنین نباشد. 

به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به ارزوهایتان را اسان می شمارید . 

با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سر بلندی می کنید. 

واژه تنهایی برایتان بی معناست . 

ارزوهایتان ارزو های اوست. 

در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید. 

به راستی دوست داشتن چه زیباست این طور نیست؟

عروسی رفتن پسر ها

اگر دو سه هفته قبل بهشون بگی یا دو سه ساعت قبل هیچ فرقی نمی کنه. 

روز عروسی ؛ ساعت ۱۲ ظهر از خواب بیدار می شه... خیلی خونسرد و ریلکس صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه.  

ساعت ۶ بعد از ظهر ؛ اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر میشن یادش می افته که بعله... عروسی دعوتیم ... 

بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش... می پره تو حموم... 

توی حموم از هولش ؛ صورتشم با تیغ می بره... (بستگی به عمق بریدن داره؛ ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی) 

ریش هاش زده نزده (نصف بیشترو تو صورتش جا می زاره) از حموم می یاد بیرون... 

ساعت۶ بعد از ظهره ... هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه رسمی باشه یا اسپرت... 

تازه یادش می افته که پیرهنشو که الان خیلی به اون شلوارش می یاد اتو نکرده شلوارشم که نگاه می کنه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن... 

کلی بد بیراه به همه می گه که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیرهنشو که تو کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن  

و شلوارشو چرا از علم غیبشون استفاده نکردن که بدونن که نیاز به دوختن داره... 

خلاصه بلاخره ... یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه ( البته اگه نیاز بود که حتما به کمد پدر و برادر هم دستبرد میزنه )  

ساعت ۸ شب عروسی شروع می شه ساعت ۹ شب به شام عروسی می رسه... 

البته اگر از عجله زیادش ؛ توی راه تصادف نکرده باشه که دیر تر از این به عروسی میرسه

عروسی رفتن دختر ها

دو سه هفته قبل از عروسی دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟ 

توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار پرو لباس داره... 

اون بلوز رو با این کفش ست می کنه یا اون شلوار رو با اون شال. 

ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه؛ اخر سر هم می ره لباس می خره. 

بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد ... حالا متناسب رنگ لباس ؛ رنگ ارایش صورتش  رو تعیین می کنه ... اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی چیزی از لوازم ارایش مثل لاک و سایه و ... که رنگها شو نداره رو تهیه می کنه... 

حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه ... مثلا ممکنه شینیون کنه یا مدل دار سشوار بکشه ...  

البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامش رو حفظ کنه. 

یه رژیمی هم برای پوست صورتش می گیره ... مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم. 

ماسک های زیادی هم می زاره از شیر و تخم مرغ و هویج وخیار و توت فرنگی و گوجه گرفته تا لیمو ترش. 

خوب روز موعود فرا میرسه 

ساعت ۸ صبح از خواب بیدار می شه ( انگار که یه قرار مهم داره ) بعد از خوردن صبحانه می پره تو حموم ... بالاخره ساعت ۱۰ تا ۱۱ می یاد بیرون  

بعد از ناهار 

لباس میپوشه میره ارایشگاه چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت ارایشگاه گرفته برای ساعت ۱ بعد از ظهر  

توی ارایشگاه کلی نظر خواهی می کنه از اینو اون که چه مدل مویی براش بهتر تره هر چی هم ژورنال ارایشگر بنده خدا داره رو می گرده اخر سر هم خود ارایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه  

ساعت ۳ می رسه خونه ... بعد شروع می کنه به ارایش کردن... 

بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره ( که مدل موهاش خراب نشه ) یه عکس یادگاری از چهره ی زیباش می گیره که بعدا به نامزد اینده اش نشون بده . 

ساعت ۸ عروسی شروع می شه ... یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه.